در فصلِ پنج و ششِ سریالِ سوپرنچرال، زمزمههای غریبِ آزادی به گوشِ «فرشتگان» میرسد. یکی [کَستیلنام، همچو برادرش ابلیس اما با نیّتی دیگر] شورش میکند؛ از آسمان و از بهشت خروج میکند؛ به دنبالِ انسانها. این یاغیانِ دربند و محکوم به «آزادی» و این «مخیّران» مچانداخته با خودِ دستِ «سرنوشت». آزادی برایش غریب است؛ عجیب است؛ شیرین است. با اشتیاق، به آزادیِ تازهیافتهاش چنگ میزند. آن را چون تحفهای از سرزمینهای دور، برای فرشتگان، این سربازانِ سرد و فِسردهی سربهزیر، میبرد. نتیجه، «مسئولیّت» است؛ این فکر که اَعمالشان زین پس نه مقدّر که مخیّرانه است؛ «پیشبینی ناپذیرندگی» اَعمالشان؛ وُسعتِ لایتناهیِ قلمروِ اختیار و آزادی. هجومِ همهی این افکار، همهی این "آزادی"؛ حسِّ مسئولیت آنچنان بر آنها سنگینی میکند که «اضطراب1» به جانشان میافتد؛ همچو خوره. بهجانشان میافتد، بر گلویشان پنجه میافکند گوییِ افسانه و توهّمِ «ماهیّت2» از پیش تعیینشدهشان را زیر سوال میبرد؛ وظیفهی خدادادیشان؛ برنامهی دقیق و منظّمِ باریتعالی برایشان؛ همهی اینها را که حالا نه بخشی از ماهیّت که تمامِ «علّت [و غایتِ] وجودی3» آنهاست، زیرِ تیغِ اِنکار، اضطراب، اختیار و آزادی میبینند. و یکییکی به ورطهی جنون، جنایت، «رهبرجویی» و «خودفریبی5» کشانیده میشوند. اضطراب و آزادی، دو رویِ یک سکهاند؛ "انسان، آزاد است و انسان آزادیست4.": یک وضعیّتِ همیشگی از اضطراب؛ چه که اگر انسان منحصراً یک ماهیّت داشته باشد آن آزادیست؛ و این نه خبری خوش، که به درستی، "محکومیّت"ـی آزاردهنده، دشوار و اضطرابآور است.
راستی، عاقبتشان: همان شورشیِ مدهوش از زیستی آزاد، همان که در وهلهی نخست، ایدهی آزادی از بندِ «پدر[شان] که در آسمانهاست» را برای باقیِ ملائک ارمغان آورده بود، به گردابِ ربوییّت و «خداگونگی» افتاد؛ خدایی شد عادل، ناظم، خالق، سمیع، بصیر، و «قادر علی کلِّ شیئ» با اندک رویکردِ ماکیاولیستی نسبت به نیّاتِ نهچندان منفیاش. او فرشتگان را از دردِ بیدرمانِ اضطراب [=آزادی] رهانید [و عاقبتِ خودش؟. عاقبتش بیشتر از چیزی که ارزشِ نوشتن داشته باشد، هالیوودیست. در عاقبتِ همنوعشان اما درسهاست.]
طبیعی است اینها ناشی از بیشاندیشی (overthink?) دربارهی چندخطی از پلاتِ داستان سوپرنچرال است و جز کپیرایتِ نثرِ فارسی، متعلقست به سارتر که امروز چند صفحهای و گفتگویی با دوستی، موجبِ نوشتنِ این انطباقِ جالب شد.
1. Anguish
2. Essence
3. Raison d'Etre (=Reason for being)
4. از «هستی و نیستی»؛ ژانپُل سارتر
5. Mouvaise Foi (=Bad Faith/Self-deception)
درباره این سایت